شیعه پاسخ می دهد.

از اهل بیت دفاع کنیم

شیعه پاسخ می دهد.

از اهل بیت دفاع کنیم

نحوه اسلام آوردن عمر بن خطاب در منابع اهل تسنن چگونه آمده است ؟

نحوه اسلام آوردن عمر بن خطاب در منابع اهل تسنن چگونه آمده است ؟

 

زمانی که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در مکه مبعوث شده و دین اسلام را در میان مردم به صورت علنی اعلام فرمود ، با مخالفت قریش و به ویژه سران آن‌ها روبرو شدند . از آن جای که سران قریش قدرت گرفتن دین اسلام را با منافع خود در تضاد می‌دیدند ، در برابر رشد روز افزون دین مبین اسلام وحشت کرده و جنگ همه جانبه‌ای را آغاز کردند ؛ تا جایی که هر کسی را که مسلمان می‌شد ؛ به ویژه اگر از بردگان و کنیزان بود ، به شدت مورد آزار و اذیت قرارمی‌ دادند تا از دین اسلام دست بکشند .

نمونه بارز آن کشته شدن یاسر و همسرش سمیه ، پدر و مادر عمار بود که تحت شکنجه مشرکان قریش به شهادت رسیدند.

 

ایمان آوردن عمر ، از دیدگاه اهل تسنن :

 

عمر بن الخطاب نیز که از سران قریش به شمار می‌آمد ، طبق شهادت بزرگان اهل سنت ، از کسانی بود که در برابر دین اسلام و پیامبر گرانقدر اسلام مقاومت شدیدی می‌کرد و هر کسی را که مسلمان می‌شد آزار و شکنجه قرار می داد ؛ تا آن جا که بسیاری از مشرکین از ترس وی اسلام نمی‌آوردند و یا اسلام خود را مخفی می‌کردند و اگر اسلام آنان علنی می شد توسط عمر بن خطاب شکنجه می‌شد . ما در این جا فقط به دو مورد اکتفا می کنیم .

 

اذیت و آزار مسلمانان توسط عمر :

 

ذهبی در تاریخ الإسلام و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند :

 

عن عبد العزیز بن عبد الله بن عامر بن ربیعة عن أمه لیلى قالت : کان عمر من أشد الناس علینا فی إسلامنا فلما تهیأنا للخروج إلى الحبشة جاءنی عمر وأنا على بعیر نرید أن نتوجه فقال : إلى أین یا أم عبد الله ؟ فقلت : قد آذیتمونا فی دیننا فنذهب فی أرض الله حیث لا نؤذى فی عبادة الله فقال : صحبکم الله ثم ذهب فجاء زوجی عامر بن ربیعة فأخبرته بما رأیت من رقة عمر بن الخطاب فقال : ترجین أن یسلم ؟ قلت : نعم قال : فوالله لا یسلم حتى یسلم حمار الخطاب . یعنی من شدته على المسلمین .

 

تاریخ الإسلام ، ذهبی ، ج1 ،‌ ص181 و الکامل فی التاریخ ، ج2 ،‌ ص 84 و البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 3 ، ص 100 و المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 4 ، ص 58 – 59 و السیرة النبویة ، ابن کثیر ، ج 2 ، ص 32 – 33 و سیرة النبی (ص ) ، ابن هشام الحمیری ، ج 1 ، ص 229 و ... .

 

عبد الله بن عامر بن ربیعه از مادرش لیلی نقل می کند که گفت : عمر از سختگیر ترین مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما می شد ) ؛ وقتی که خواستیم به حبشه برویم عمر به نزد من آمد در حالیکع من بر شتری بودم و می خواستم که به راه بیفتم ؛ پس گفت : ای أم عبد الله به کجا می روی ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دینمان آزار دادید ؛ پس در زمین خدا به جایی می رویم که به خاطر بندگی خدا آزار نشویم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربیعة به نزد من آمد و او را از آنچه که دیده بودم یعنی آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آیا امید داری که اسلام بیاورد  ؟ پاسخ دادم : آری ؛ گفت : قسم به خدا او اسلام نمی آورد تا اینکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( یعنی حتی اگر الاغ هم اسلام بیاورد او اسلام نمی آورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گیر بود .

 

نحوه اسلام آوردن عمر :

 

بسیاری از علمای اهل سنت و از جمله ذهبی در تاریخ الاسلام ، محمد بن سعد در الطبقات الکبری و ابن عساکر در تاریخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را این گونه نقل کرده‌اند :

 

عن أنس بن مالک قال : خرج عمر رضی الله عنه متقلدا السیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له : أین تعمد یا عمر ؟ قال : أرید أن أقتل محمدا !

 

قال : وکیف تأمن فی بنی هاشم وبنی زهرة وقد قتلت محمدا ؟

 

فقال : ما أراک إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلک على العجب إن ختنک وأختک قد صبآ وترکا دینک .

 

فمشى عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى فی البیت فدخل فقال : ما هذه الهینمة ؟ وکانوا یقرءون طه قالا : ما عدا حدیثا تحدثناه بیننا قال : فلعلکما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : یا عمر إن کان الحق فی غیر دینک ؟ فوثب علیه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها فقالت وهی غضبى : وإن کان الحق فی غیر دینک إنی أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله .

 

فقال عمر : أعطونی الکتاب الذی هو عندکم فأقراه وکان عمر یقرأ الکتاب فقالت أخته : إنک رجس وإنه لا یمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الکتاب فقرأ ( طه ) حتى انتهى إلى : * ( إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی وأقم الصلاة لذکری ) *

 

فقال عمر : دلونی على محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر یا عمر فإنی أرجو أن تکون دعوة رسول الله صلى الله علیه وسلم لک لیلة الخمیس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وکان رسول الله صلى الله علیه وسلم فی أصل الدار التی فی أصل الصفا .

 

فانطلق عمر حتى أتى الدار وعلى بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن یرد الله به خیرا یسلم وإن یرد غیر ذلک یکن قتله علینا هینا قال : والنبی صلى الله علیه وسلم داخل یوحى إلیه فخرج حتى أتى عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السیف فقال : ما أنت بمنته یا عمر حتى ینزل الله بک من الخزی والنکال ما أنزل بالولید بن المغیرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشهد أن لا إله إلا الله وأنک عبد الله ورسوله .

 

تاریخ الإسلام ، الذهبی ، ج 1 ، ص 174 – 175 و تاریخ المدینة ، ابن شبة النمیری ، ج 2 ، ص 657 – 659 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 44 ، ص 34 – 35 و الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 – 269 و... .

 

از انس بن مالک روایت شده است که عمر در حالیکه شمشیر به همراه داشت از خانه بیرون شد ؛ پس شخصی از بنی زهره او را دید وگفت : ای عمر ، قصد کجا داری؟

 

پاسخ داد : می خواهم محمد را بکشم !!

 

گفت : اگر محمد را بکشی ، چگونه از بنی هاشم وبنی زهره در امان خواهی بود ؟

 

عمر پاسخ  داد : به گمانم که تو نیز دست از دین خود برداشته ای ( و مسلمان شده ای )

 

 آن شخص گفت : آیا می خواهی تو را بر چیزی شگفت ، راهنمایی کنم ؟ داماد تو و خواهرت نیز از دین خویش بیرون شده اند !!!

 

پس عمر به راه افتاده و به نزد ایشان رفت ؛ خباب نیز در آنجا بود و وقتی که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : این سر و صداها چیست ؟ - ایشان سوره طاها را تلاوت می کردند – پاسخ دادند : چیزی جز سخنانی که به هم می گفتیم نبود ؛ عمر گفت : و شاید شما از دین بیرون شدید ؟

 

داماد عمر به او پاسخ داد : ای عمر ؛ اگر حق در غیر دین تو باشد چه خواهی کرد ؟

 

عمر بر او جهیده و او را لگد کوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبید که صورت او خونین شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانیت گفت : اگر حق در غیر دین تو باشد پس من شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست .

 

پس عمر گفت : کتابی را که در نزد شماست به من بدهید – عمر خواندن می دانست – پس خواهرش به او گفت : تو کثیف هستی و غیر از پاکیزگان نباید این کتاب را لمس کنند ؛ برخیز و غسل بنما یا وضو بگیر ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به این جا رسید که « اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی وأقم الصلاة لذکری »

 

عمر گفت : من را به نزد محمد ببرید ؛ وقتی که خباب کلام عمر را شنید گفت : بشارت بادت ای عمر ؛ امیدوارم که دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در شب پنجشنبه که گفتند : « خدایا اسلام را به وسیله عمر بن خطاب یا عمرو بن هشام عزیز بنما » در مورد تو مستجاب شده باشد ؛ و در این هنگام رسول خدا در خانه خویش در پای کوه صفا بودند . 

 

پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده ای نیز درب خانه حضرت بودند ؛ پس حمزه گفت : این شخص عمر است که اگر خدا در مورد او خیر مقدر کرده باشد مسلمان می شود ؛ و اگر غیر این را اراده کرده باشد کشتن او برای ما آسان است ؛ رسول خدا نیز در خانه بودند در حالیکه به ایشان وحی صورت می گرفت ؛ پس از خانه بیرون آمدند و به کنار عمر رسیدند ، پس او دست به کمر بند و محل بستن شمشیر برد ؛ پس حضرت فرمودند : ای عمر نمی خواهی بس کنی ؟ تا اینکه خداوند همان ذلتی را که بر ولید بن مغیره وارد کرد ، بر تو نیز فرود آورد ؟ این شخص عمر است ، خدایا اسلام را با عمر عزیز بنما !!! پس عمر گفت : شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و اینکه تو بنده و فرستاده خدایی .

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ق.ظ http://SHIA.BLOGSKY.COM

مطلب خوبی بود لطفا منبع مطالب را ذکر کنید واز وبلاگ عقاید شیعه دیدن کنید ونظر بدهید التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد